انتقال حجرالاسود به کوفه!
علامه مجلسی در بحار الانوار به نقل از اصبغ بن نباته از حضرت علی(ع) روایت کرده که فرموده: ای مردم کوفه! خداوند متعال، چیزی به شما عطا فرموده که به هیچ کس نداده است، عبادتگاه شما بر خانه حضرت آدم(ع)، نوح(ع)، ادریس(ع) عبادتگاه ابراهیم خلیل(ع) و پرستشگاه برادر خضر(ع) ... برتری دارد. تا آن جا که فرمود: زمانی فرا میرسد که حجر الاسود در آن نصب میشود و این محل، عبادتگاه فرزندم مهدی(عج) خواهد شد...[1]
شاید منظور این روایات، واقعهای است که از روی دشمنی و ستم در زمان قرمطیان به وقوع پیوست، به طوری که حجر الاسود را از مکه به کوفه انتقال دادند و در مسجد کوفه نصب کردند، و آن سنگ به مدت طولانی در مسجد قرار داشت تا حکومت قرمطیان منقرض شد و به جایگاه نخست انتقال یافت.
مشهور این است که هنگام جابه جایی آن از مکه به کوفه به سبب سنگینی آن بسیاری از شتران از حمل آن ناتوان شدند، اما هنگام باز گرداندن آن به مکه، تنها یک شتر آن را حمل کرد. باز گرداندن حجر الاسود در عصر محمد بن قولویه صورت پذیرفت که داستان عجیبی نیز از وی نقل کردهاند.
سبب جابه جایی حجر الاسود، این بود که زکرویه قرمطی[2] در سال 293(هجری. ق) خروج کرده و دین جدیدی آورد و مردم را به سوی خود فرا خواند و آنان نیز دعوت وی را اجابت کردند. کار او بالا گرفت و شروع به قتل عام مردم کرد. تا اینکه زکرویه در یکی از میدانهای نبرد کشته شد.
ابو طاهر قرمطی[3] جانشین او شد. تا سال سیصد و هفده (هجری.ق) به قتل و غارت مردم پرداخت، سپس به سوی مکه حرکت کرد و در روز ترویه وارد مکه شد. در مسجد الحرام و خانه خدا و درههای مکه، حاجیان را کشت و اموالشان را غارت کرد و حجر الاسود را از جای کند و به شهر هجر[4] فرستاد.
مردم مکه قیام کرده و با وی جنگیدند، ولی او همه را قتل عام کرد. آن گاه ابو طاهر درب خانه خدا را کند و مردی از یارانش را برای کندن ناودان به پشت بام خانه خدا فرستاد، ولی او سقوط کرد و جان سپرد ولی آن ملعون قرمطی خشمگین شد و کشته شدگان را در چاه زمزم انداخت و سایر مقتولین را در مسجد الحرام و جایی که به قتل رسیده بو دند دفن کرد. و پرده خانه خدا را کند و میان یارانش قسمت نمود و خانههای مکه را غارت کرد. آن ملعون بر فراز خانه خدا رفته، این شعر را سرود:
من با خدا و خدا با من است او مردم را آفرید و من از بین میبرم
و در هنگام کندن حجر الاسود این شعر را سرود:
اگر این خانه، عبادتگاه پروردگار ما بود، میبایست از فراز آن آتش بر ما فرو میریخت، زیرا ما همانند دوران جاهلیت، حج به جا آوردیم از روی نیرنگ، که هیچ سودی برای ما نداشت ما میان زمزم و کوفه صفا رها کردیم جنازههایی را که جز خدا پروردگاری نمیجستند.
این شعر نشانه کفر ابو طاهر است، حجر الاسود بیست و دو سال[5] نزد آنان بود و به دستور یک حاکم ترک که در روزگار راضی بالله بر بغداد استیلا داشت، پنجاه هزار دینار برای باز گرداندن حجر الاسود به قرمطیان پرداخت شد، ولی آنان از باز گردادن آن امتناع کردند و آن را به کوفه بردند و بر مسجد کوفه آویختند تا مردم آن را ببینند و در سال سیصد و نه سنگ را به مکه باز گرداندند و گفتند: به حکم حجر الاسود را گرفتیم و به حکم بازمیگردانیم.
قرمطیان در ماه ذی القعده، حجر الاسود را به جای خود بازگرداندند.[6]
در کتاب خرایج و جرایح به نقل ابو قاسم جعفر بن محمد بن قولویه، روایت شده که گفت: هنگامی که در سال سیصد و سی و هفت به بغداد رسیدم، قصد سفر حج کردم و این همان سالی بود که قرامطیان حجر الاسود را به جایگاهش در خانه خدا باز گرداندند و بسیار علاقهمند بودم تا به کسی که حجر الاسود را نصب میکند، دست یابم زیرا تنها کسی سنگ را در جایش مینهد که امام زمان باشد، چنانکه در زمان حجّاج، امام زین العابدین(ع) سنگ را در مکانش گذاشت و مستقر کرد.
در آن هنگام من به بیماری سختی مبتلا شدم. تا حدّی که نسبت به جانم بیمناک شدم و آنچه را که قصد داشتم امکانپذیر نشد. با خبر شدم که ابن هشام به حرم میرود، نامهای نوشتم و مهر کرده به او دادم در نامه از مدت عمرم سوال کرده و این که آیا با همین بیماری از دنیا میروم یا نه؟ و به او گفتم، منظور من رساندن نامه به کسی است که حجر الاسود را در جایش میگذارد.
ابن هشام گفت: به حرم رفتم همراه خود کسی را بردم تا مرا از ازدحام مردم محافظت کند و هرگاه میخواست کسی آن سنگ را در جایش قرار دهد تکان میخورد و استوار نمیشد، در این زمان ناگهان جوانی گندم گون و زیبا روی از راه رسید، سنگ را برداشت و در جایش گذارد و آن سنگ استوار ماند، آن چنان که گویا هرگز از جایش تکان نخورده باشد. سرو و صدای مردم بالا گرفت و آن جوان از مسجد الحرام خارج شد و من از جایم برخاستم و به دنبال او رفتم و مردم را از سمت راست وچپ او دور میکردم، به طوری که مردم گمان کردند من دیوانه شدهام، مردم برایش راه باز میکردند و من به او خیره شده بودم تا اینکه از مردم جدا شد و به سرعت دنبالش حرکت میکردم ولی او آهسته راه میرفت، با وجود این نمیتوانستم به او برسم، هنگامی که به جایی رسید که هیچ کس جز من او را نمیدید، ایستاد و رو به من کرد، گفت: بیا جلو چه همراه داری، نامه را به او دادم، و بدون نگاه کردن به نامه گفت: به او بگو نگران این بیماری نباشد، او تا سی سال دیگر زندگی خواهد کرد.
گفت: از ترس و نگرانی هیچ حرکتی نکردم، او مرا به حال خود رها کرد و رفت. ابو القاسم گوید: ابن هشام نزد من آمد و مرا از کلام امام آگاه کرد؛ ابن هشام گفت: پس از سی سال که سپری شد، ابو القاسم بیمار شد و با تهیه لوازم و نوشتن وصیت، خود را برای مرگ آماده ساخت و در این باره جدیت داشت، به او گفته شد: نگرانی تو برای چیست؟ ما از خدا میخواهیم که به تو سلامتی و تندرستی عنایت فرماید، پس نگران نباش. وی گفت: امسال ترس بر من غلبه کرده است و به همان بیماری درگذشت[7].
تاریخ کوفه / نویسنده: براقی
[1] ـ بحار الانوار، 97/389-392، ج 14
[2] ـ زکرویه بن مهرویه القرمطی، از بزرگان قرامطه، و از اهل کوفه بود. او چهار سال در زمان معتضد عباسی پنهان شد تا به او دسترسی پیدا نکند، پس از مرگ معتضد خویش را اشکار کرد. و تعدادی از بادیهنشینان عراق را به خود جلب کرد. مبلغانی را پخش کرد. پیروان او را سید و مولی میخواندند و برای وی سجده میکردند. او رو به روی لشکریانش ظاهر نمیشد و پنهان در میانشان حرکت میکرد و کارهای او را یک نفر که به اعتماد داشت انجام میداد. زکرویه حجاج خراسان را غارت کرد و اغلب آنها را که به بیست هزار نفر میرسیدند به قتل رساند. یاران وی در در بین زباله و فید و النباج و حفیر ابی موسی انتشار یافتند. مکتفی سپاهیان را برای جنگ با او خواست و در جنگی که در میان قادسیه و خفان رخ داد او به قتل رسید، و جسد او را به بغداد برده و در آنجا سوزانده شد و سر او را به خراسان فرستادند تا اینکه مردم آنجا رفتن به حج را قطع نکنند.
[3] ـ أبو طاهر سلیمان بن الحسن بن بهرام الجنابی الهجری القرمطی: پادشاه بحرین و بزرگ قرامطه، خارجی، ستمگر، جبار، شهر بصره در سال 311 (ه.ق) را اشغال کرد، و آن را غارت و زنان را به اسارت درآورد. وی نامهای به مقتدر نوشت و از او خواست که بصره و اهواز را به او بدهد، ولی مقتدر به او جوابی نداد، پس از آن در سال 312 (ه.ق) شهر کوفه را غارت کرد و در آن شش روز اقامت کرد و آنچه میتوانست از آنجا با خود برد. مقتدر سپاهی را برای جنگ با وی به راه انداخت، ولی قرمطی آن را شکست داد و در روز ترویه در سال 317 (ه.ق) مکه را غارت کرد، تعداد کشته شدگان به سی هزار نفر رسید، او حجر الاسود را نیز از جای کند. وی در پیری به بیماری آبله مرغان جان داد.
[4] ـ هجر: با فتحه بر حرف اول و دوم، شهر و مرکز بحرین، و گفتهاند منطقهای است در بحرین، و گفتهاند که زمین کوچکی از بحرین. معجم البلدان : 1 / 347 و 5 / 393 .
[5] ـ از سال 317تا سال 339
[6] ـ به کتاب البدایه و النهایه 11/182، الکامل فی التاریخ: 8/486، النجوم الزاهرة: 3/225، تاریخ الخمیس: 2/383 وفوات الوفیات: 1/175 مراجعه کنید.
[7] ـ الخرایج والجرایح :1/475-477ج18.