در میان امت محمد(ص) نیز به همین ترتیب انسانهایی پرورش یافته و نشانگر ظرفیت بالای این مکتب شدهاند و هر یک به فراخور استعداد ذاتی و سلایق ذوقی مرتبهای از مراتب حقیقت را بازنمایاندهاند. برخی را ذوق مباحث الهیات، برخی را کشش مقولات عقلانی و دیگرانی را نیز جذبههای عرفان در خود غرق کرده و هر یک نشانی از راه آدمیان شده است. در این میان البته در تاریخ اسلام به نمونههایی برخورد میکنیم که جمع میان شریعت و طریقت و حقیقتاند، یعنی جهت رشدشان تک سویه نبوده و شخصیتی متضلع را از خود به نمایش گذاردهاند. دو بعدی بودن اسلام که هم ظاهر و هم باطن را شامل شده، و هم امر فرد و هم تکامل اجتماع را در نظر گرفته است، تضمین پرورش چنین شخصیتهایی است که از یک سو هم جامع فقه (یعنی علم فهم دین از قرآن، حدیث و سنت و درک و اجتهاد نسبت به عمل مطابق با خواست شارع) بوده و از سویی دیگر ، معرفت باطنی خود را به اسرار حقیقت و توحید، یعنی عرفان نظری را با اخلاق توحیدی یعنی عرفان عملی آمیختهاند.
هم در عرصه عقل قدم نهاده و هم در دریای معارف الهیه، اسرار حقیقت و توحید بوده است. زبان شاعرانه چنین توصیفی از ایشان دارد:
عالم و عابد و صوفی همه طفلان رهند
مرد اگر هست بجز عالم ربانی نیست
در میان مکاتب ربانی که در دو قرن اخیر در حوزه اسلام رشد کرده و موجب پدیدآمدن سیره و روش متکاملی از اجتهاد فقهی از یک سو و حکمت متعالیه و عرفان نظری و عملی شده و جمع میان همه آنها شده، نظامی است که سرسلسله آن بزرگمردی به نام ملاحسینقلی شوندی است که به تعبیر محققان این عرصه، ۳۰۰ نفر از اولیاءالله را تربیت کرده است. جناب شوندی را جولا نامی به آتش عشق افروخت و شعله و نایره توحید در وی افکند تا چنان شود که شد. در میان شاگردان این حکیم نامی، مردی است اندیشمند و فهیم که هم ذوق عرفانی دارد و هم اجتهاد دینی و در او نه از قبض فقیهانه صرف خبری است و نه از بسط بی در و پیکر برخی صوفیان که ملاصدرا هم از آنان سخن به شکوه و شکایت گشوده است. او کسی نیست جز شیخ محمد بهاری که اتفاقاً جناب شوندی او را حکیم اصحاب خود مینامد. حکمت، خود صفتی قرآنی است که کمال اعتدال علمی و عملی و اتصاف به منبع لایزال توحید را در خود منطوی دارد.
همین صفت حکمت در جناب شیخ است که باعث ماندگاری نام وی شده و هر چند جز مکتوباتی که در کتاب شریف تذکره المتقین از جناب ایشان جمعآوری شده، آثار دیگری از ایشان در دست نیست، اما همین اندازه از چنان بساطت و عمقی برخوردار است که همان ابتدای خواندن، مخاطب را از یک سو به وادی توحید برده و از طرف دیگر عشق به خدا و فقر مطلق آدمی را در برابر وی به نمایش میگذارد و دل مخاطب را با خود همراه میکند. آنچه در نوشتههای شیخ مشهود است بساطت در عین عمق است و روانی حال که همه اینها نشان از پرمایه بودن نویسنده این آثار دارد. چه آنجا که از حکمت عبادات و بویژه حج سخن میراند و سالک حج را در همه جا به فقر و توحید رهنمون میشود و چه آنجا که در نامهها و دستورالعملها از راز و رمز منزلها و مقامات تبتل تا فنا سخن میراند.
منظومه معرفتی جناب شیخ به تعبیر وی در یک جمله آمده است: «فقه مقدمه عمل است، عمل مقدمه تهذیب اخلاق و اخلاق مقدمه توحید.» در این منظومه معرفتی قرآنی همه چیز برای رسیدن به توحید است و توحید بالاترین چیزی است که رسیدن بدان هدف وجود آدمی است. توحید برای شیخ محوری ترین مقوله و معرفت و موضوع هستی است.
نکته: آنچه سفر حج را دارای اهمیت فوق العاده میکند همان اتصال میان کعبه ظاهری و قلب است که اگر چنین نشود، سفر کعبه ظاهری را چندان فایدتی نیست؛ چرا که مقصود اصلی از این حج، خودسازی خودشناسی و معرفت توحید و اتصال بدان است.
به بیان یکی از حکمای معاصر، سؤال این نیست که چرا سالکان در مکتب تربیتی شیخ با چنین سوالاتی درگیر بودند، بلکه پرسش اینجاست که چرا ما انسانهای دوران مدرن با چنین سوالاتی درگیر نیستیم؟ ناگفته پیداست معرفت توحید، ضرورت حکمت است و حکیم بی معرفت توحید، حکیم نیست. سفر حج هم در کلام وی مسیری است برای رسیدن به همین توحید که جمع ظاهر و باطن شریعت و معرفت و حقیقت در آن منطوی است. او در تبیین آداب حج مینویسد:
«این که حضرت احدیت را بیوتات مختلفه میباشد، یکی را کعبه ظاهری گویند که تو قاصد او هستی، دیگری را بیت المقدس و دیگری را بیت المعمور و دیگری را عرش تا همین طور برسد به جایی که خانه حقیقی اصلی است که او را قلب نامند که اعظم از همه این خانههاست.»
در نظر شیخ آنچه سفر حج را دارای اهمیت فوق العاده میکند همان اتصال میان کعبه ظاهری و قلب است که اگر چنین نشود، سفر کعبه ظاهری را چندان فایدتی نیست؛ چرا که مقصود اصلی از این حج، خودسازی، خودشناسی و معرفت توحید و اتصال بدان است. شیخ در جای دیگری از همین رساله مینویسد:
«به دنیا نیامده برای خوردن و آشامیدن، بلکه خلق شده برای معرفت و تکمیل نفس، آن هم سفر دیگری است، کما این که در این سفر حج، زاد و راحله و همسفر و امیر حاج و دلیل و خدام و... لازم دارد که اگر هر کدام نباشد کار لنگ است و به منزل نخواهد رسید، بل به هلاکت خواهد افتاد. در آن سفر هم به عینه به اینها محتاج است والا قدم از قدم نخواهد برداشت و اگر بدون اینها خیال کرده راه برود، قطعا رو به ترکستان است. کعبه حقیقی نیست، اما راحله او در این سفر بدن اوست و باید به نحو اعتدال از خدمت آن مضایقه نکند و نه چنان سیرش بکند که جلو او را نتواند بگیرد و یاغی و طاغی شود، نه چنان گرسنگی به آن بدهد که ضعف بر او مستولی شود و از کار عبادت بازماند خیر الامور اوسطها، افراط و تفریط آن مذموم است.»[1]
بنابراین کعبه ظاهری اگر با اسباب لازمه همراه نباشد، به تعبیر شیخ ره به ترکستان خواهد برد.
حج در اندیشه شیخ، حشر و محشر هم هست و اجتماع گسترده آدمیان نشان روز قیامت. این حشر ظاهر هم مقدمهای از حشر اصلی است و همه چیز در این مقام نشان است برای حقیقتی فراتر و توحیدی که مقصد و مقصود همه وجود است. این نوشتار را با کلامی از شیخ درباره آمادگی برای مرگ به پایان میبریم:
اخوانی!... ندانم این سستی در امر آخرت و این بی حالی در اطاعت از ائمه که عقول طاهرهاند، چیست؟ آیا مرگ که امری حتمی است و وارد شدن بر خداوند را فراموش کردهاید؟ در حالی که مرگ در یک لحظه پایههای خوشیهای شما را درهم میشکند و بنیان غرایز شما را ویران میسازد. آیا یاد مرگ شما را از دنیا بیزار و به سوی آخرت جلب نمیکند؟
آیا پیامبر که راستگوی راستگویان است نفرموده: «هر که در روز و شب، بیست مرتبه به یاد مرگ افتد با شهدای جنگ احد محشور خواهد شد.»
آیا یاد مرگ را در کمال سودمندی و تأثیر نیافتهاید؟ شاید مانع شما از یاد مرگ اشتغال قلب شما به غیر خدا یا غیر مرگ و آماده نبودن برای سفر آخرت است وگرنه شکی نیست که همّت شخص مسافر جز در تهیه اسباب و آمادگی برای سفر مصروف نمیگردد.
پس کسی که در حال فراغت اندیشه کند حتماً باید سُرورش نسبت به دنیا و شهوات آن کم گردد و آرزویش خوار و سبک شود و دلش از لذات دنیا باز ماند. پس خردمند کسی است که خود را برای مرگ پیراسته کند و خویشتن را برای بهرهمندی از ناز و نعمت و امنیت آخرت آماده سازد، اگر می خواهی این حال برایت حاصل شود در احوال مردگانی که نظیر تو بودهاند تفکر کن. آنان که با آرزوهای طولانی و حالا بدِ خود در شهوات فرو رفته بودند ببین چگونه از انس عشرت به وحشت هجران و از وسعت قصرها به تنگناهای قبرها و از پاگیزگی و خوش صورتی به زشت منظری و بد سیرتی انتقال یافتند. با زبان رسا و نمکین از قبرش بپرس و بگو سوگند به خدا، ای قبر! آیا زیباییهای او از بین رفت؟ و آیا آن شمایل خرّم تغییر یافت؟ تا به کاملترین جواب و بیان به تو پاسخ دهد:
استخوانها بند بند از هم جدا
کرد کرمان لحم و شحمش را فنا
با این که از این حالات غافل بوده و در تدبیر امور منازل و گردآوری اموال حریص بوده است. حسرتهای خود را بر اینها بسنج و به هر حال ای دوست من! فرصت را غنیمت شمار و بدان که حالت مردم در یاد نمودن از مرگ و احوالات آن به چند صورت است؛ گروهی از آنان در دنیا و شهوات آن فرورفته و در لذّات آن غرق شدهاند و گروهی سالک تازه کار و گروهی عارف به مقصود رسیدهاند.