گفتاری در برخی اسرار حجّ

در این‏جا شایسته است بر اساس آن‏چه یکی از عارفان پژوهش‌گر[1] در اسرار شریعت آورده، به ذکر برخی از اسرار حج بپردازیم؛

حج در حقیقت عبارت است از آهنگ بارگاه جلال الهی، با گذر از مراتب نفس تا ساحت عقل تا مشاهده و پیوستن به او، پس گزیری نیست از؛

راهنمای آگاه از راه و آشنا به راهبری؛

کاروانی که همراهان پیراسته از تعلقات‏اند؛

توشه‏ای که علم و تقواست؛

و مرکبی که شکیبایی است.

پس حال رهرو این راه باید به حال شتری ماند که بار سنگین بردارد، و کم خورد، و بر گرسنگی و بی‏خوابی شکیبایی ورزد و تشنگی و رنج و درازای راه و دشواری‏ها را تحمل کند و دربرابر هر کوچک و بزرگی رام و آرام و به خار مغیلان قانع باشد، رهرو نیز کم‏سخن و بیشتر روزه‏دار است و تا پایان، از کار زیاد هیچ اظهار خستگی نمی‏کند، و رونده‏ی راه حج را گزیری نیست از کنارگذاشتن گناهان، و درآمدن از خوی بشری، و جدایی از امور دنیوی که در میان مردم ارزشمند است، و ریاضت در خلوت و تنهایی، و دیدار با مردان خدا و زیارت آثار پیامبران و پیشوایان و نیکان و به کمال رساندن عبادت‏های واجب.

اما «احرام»؛ پیراستگی است با افکندن جامه‏های پندار و پوشیدن خلعت خواری، و کنارگذاشتن دنیا و برتن کردن آخرت، رهاکردن وابستگی به بسیاری از امور و پیمان بستن با خداوند برای انجام کارهای دیگر، و وفادار ماندن به این پیمان. و حج‏گزار درهنگام پوشیدن جامه‏ی احرام، باید کفن پوشیدن و روز رستاخیز و درآمدن به جامه‏ی انوار الهی را درخاطر آورد.

اما «لبیک گفتن» همان پاسخ به ندای حق است که فرمود: «بشتابید!»[1] پس برخی شنیدند و دریافتند و پاسخ دادند و آن‏ها همان حقایق‏شناسان و معرفت‏پیشگان و حکمت‏دانان و باریک‏بینان‏اند. برخی دیگر این ندا را می‏شنوند ولی درنمی‏یابند، اینان همان پیروان مذاهب گوناگون‏اند که به حج می‏روند و چیزی فراتر از همین نمی‏دانند. برخی دیگر پیام خداوند را بدون ندا دریافته‏اند که همان بندگان ویژه‏ی خداوند و اهل کشف و تحقیق‏اند. برخی نیز نه ندایی می‏شنوند و نه پیامی درمی‏یابند و آنان همان به حجاب‏درافتادگان نادانند؛ [إِنَّهُمْ عَنِ السَّمْعِ لـَمَعْزُولُونَ][2]

و حج‏گزار باید از هرکوهی که بالا می‏رود و به هر دشتی که فرومی‏آید حالت «وصل» را به یاد آورد، پس میزبان خویش را پاسخ دهد و لبیک گوید، و نیز باید در این پاسخ‌گویی در حالتی میان بیم و امید باشد، کار خود را به خدا بسپارد، و برفضل او تکیه کند. آورده‏اند که سرور ما حضرت زین‏العابدینA به حج می‏رفت، چون احرام بست و بر مرکب نشست، رویش زرد شد و لرزه بر اندامش افتاد و توان گفتن لبیک نداشت. فرمود: «می‏ترسم خداوند بفرماید: «نه تو را می‏پذیرم و نه یاریت می‏کنم.» پس چون لبیک گفت، بی‏هوش شد و از مرکب به زمین افتاد، و تا پایان حج پیوسته بر این حال بود.»[3] خداوند متعال ما را از خواب غفلت بیدار کند که کار بزرگ است و امر دشوار!

و هنگام تلبیه و پاسخ دادن به نداء خداوند سبحان، باید پاسخ‌گویی به او را هنگام دمیدن در صور، و برخاستن مردم را از گور، و گردآمدن آنان را در پهنه‏ی قیامت به یادآورد که آوای الهی را پاسخ می‏دهند و به چند گروه تقسیم می‏شوند؛ مقرّبان، راندگان و پذیرفته‏شدگان و آن‏ها که در آغاز کار میان بیم و امید سرگردانند، مانند حاجیان سرگردان در میقات که نمی‏دانند آیا حج آنان به سرانجام می‏رسد و پذیرفته می‏شود یا نه؟

اما «رهاکردن شکار» به این دلیل است که حج‏گزار اکنون همچون مرده‏ای است و مرده را جنبشی نیست، و روی‏آوردن شکار به او همان پندارهایی است که به ذهن می‏رسد، پس نباید به آن‏ها اعتنا کند تا از آن‏ها رهایی یابد. بنابراین اگر حاجی به شکار این پندارها دست زد، گوئی زنده شده و درنتیجه به قربانی نیاز دارد، و اگر ناخودآگاه بدان پرداخت، در مراقبت نسبت به خداوند و حضور در پیشگاه او ناتوان بوده‏است.

اما «وارد شدن به مکه» نیز درآمدن به ملکوت آسمان‏ها و پیوستن به عوالم عقلیه یعنی همان سراپرده‏های شکوه نورانی خداوند است، پس حاجی باید در قلب خویش چنین تصور کند که به بارگاه الهی رسیده است، و دراین هنگام با ورود به حرم از عقاب خداوند ایمنی دارد؛ [وَمَنْ دَخَلَهُ کَانَ آَمِنًا][4] و باید بترسد که مبادا از مقربان نباشد و البته امید او بیشتر خواهد بود زیرا رحمت خداوند گسترده است. و باید به یاد داشته باشد که حرم مکه نمونه‏ای از بارگاه حقیقی خداوند است و خداوند متعال ورود به این بارگاه و دیدار وجه کریم خود و مشاهده‏ی فرشتگان مقرب خویش را روزی او خواهد فرمود. و ورود به مکه اشاره‏ای است به خودشناسی انسان، پس آن‏که به مکه می‏رسد سزاست به خودشناسی دست یابد. و هنگام رسیدن و شناختن، از سر ادب و احترام لبیک گفتن را رها می‏کند و آرامش و وقار را پیش می‏گیرد: [أَلَا بِذِکْرِ اللهِ تَطْمَئِنُّ القُلُوبُ][5]

اما «طواف» در حقیقت گردش قلب است در ساحت ربوبیت؛

شد عید قربان جان من، برخیز و کن قربانیم

 

 

بر گرد سر گردان مرا تاچند سرگردانیم

     

و در دور زدن اشاره‏ای است به این نکته که «سیر فی اللّه‏» را پایانی نیست، چه حرکت دایره‏ای آغاز و پایان ندارد. و هفت شوط بودن طواف به اعتبار مراتب هفتگانه است یعنی؛ طبع، نفس، قلب، روح، سرّ، خفی و أخفی و در آن همانندی با آسمان‏های هفت‌گانه نیز هست و حاجی باید خود را در طواف همانند فرشتگان مقربی تصور کند که پیرامون عرش در گردش‏اند و به دلیل همین همانندی است که در روایات آمده بیت معمور در آسمان دربرابر کعبه، و طواف فرشتگان پیرامون آن همچون طواف مردم به دور این خانه است و چون بیشتر مردم از دست‌یابی به آن طواف ناتوانند، بدان‏ها فرمان داده شده خود را مانند فرشتگان نمایند شاید در زمره‏ی قومی که خود را بدان‏ها مانند می‏کنند، درآیند، اما کسی که به آن مرتبه‏ی والا دست‌یابد ـ چنان‌که یکی از اهل کشف درباره‏ی برخی اولیاء اللّه‏ دیده ـ همان کسی است که گفته‏اند کعبه به دیدار او می‏آید و برگرد او طواف می‏کند.

اما در «استلام حجر» حاجی باید در قلب خود تصور کند که با خدای خویش بیعت می‏کند تا فرمانبردار او باشد درحالی‏که عزمش بر وفاداری جزم است؛ [فَمَنْ نَکَثَ فَإِنَّمَا یَنْکُثُ عَلَى نَفْسِهِ وَمَنْ أَوْفَى بِمَا عَاهَدَ عَلَیْهُ اللهَ فَسَیُؤْتِیهِ أَجْرًا عَظِیمًا][6] به همین جهت پیامبرخداJ فرمود: «حجرالاسود دست راست خدا در زمین است که همان‌گونه که مردم باهم دست می‏دهند، خداوند به وسیله‏ی آن با آفریدگان خویش مصافحه می‏کند.»[7] و از همین رو انسان هنگام دست کشیدن بر حجرالاسود بنابر روایات باید بگوید: «امانت خود را اداکردم و پیمانم را به‏جاآوردم تا تو روز قیامت نزد پروردگارت به وفاداری من گواهی دهی.»[8] و درباره‏ی این‏که اصل این سنگ چه بوده روایات بسیاری هست که جویای آگاهی بیشتر باید به کتاب‏های روایات و تفسیر «صافی» مراجعه کند.

اما «سعی» میان صفا و مروه در آستانه‏ی خانه‏ی خداوند، نشانی است از آمدوشد بنده در پیشگاه سرای الهی درحالی که از سر خلوص در خدمت، و امید به نگاه رحمت و عنایت خداوند، پیاپی می‏رود و بازمی‏گردد، همچون کسی که به بارگاه پادشاهی آمده و بازگشته، درحالی‏که نمی‏داند پادشاه چه دستوری درباره‏ی او صادرکرده؛ او را پذیرفته است یا نه. پس بازگشت دوباره‏ی او به این امید است که اگر بار اول مورد رحمت قرارنگرفته، بار دوم قرار گیرد. البته حج‏گزار باید هنگام رفت و آمد میان صفا و مروه، رفت و آمد خود میان دو کفه‏ی ترازو را در عرصه قیامت به یادآورد و صفا را به کفه‏ی نیکی‏ها و مروه را به کفه‏ی بدی‏ها مانندکند و با یادآوری این دو کفه به فزونی و کاستی آن ‏دو بنگرد و میان عذاب و آمرزش در رفت و آمد باشد.

اما «وقوف در عرفه» و دیدن انبوه مردم، و بلندشدن صداها، و گوناگونی زبان‏ها و پیروی گروه‏های مختلف از پیشوایان خود، باید یادآور پهنه‏ی رستاخیز و گردآمدن امت‏ها با پیامبران و پیشوایان و پیروی هر امت از پیامبر و امام خود و امور دیگر باشد. و چون این امور را به یادآورد، باید دل را به تضرع و زاری به پیشگاه خدا برد تا او را در گروه رستگاران محشور فرماید. البته امیدش بیشتر است زیرا عرفات جایگاهی شریف است و رحمت تنها از بارگاه جلال الهی به برکت انسان‏های کامل که از ارکان زمین هستند، به همه‏ی مردم می‏رسد و عرفات از وجود عده‏ای از این طائفه و از رحمت‏یافتگان و ابدال و اوتاد و گروه‏هایی از شایستگان خالی نیست. و چون همت این خوبان بر طلب رحمت فراهم آمده، هرگز مپندار که خداوند آنان را از رحمت خویش بازدارد، بلکه چنین به‏نظر می‏رسد که گردآمدن مردم در عرفات و پشت‏گرمی به هم‌جواری با ابدال و اوتادی که از گوشه و کنار دنیا و سرزمین‏ها آمده‏اند، همان راز بزرگ حج است، چه برای فروطلبیدن رحمت از خداوند هیچ راهی بالاتر از به‏هم‏پیوستن همت‏ها نیست. و از امام صادقA پرسیدند: «چرا محل وقوف را در مشعر قرار داده‏اند نه در منطقه‏ی حرم؟» فرمود: «زیرا کعبه خانه‏ی خدا و منطقه‏ی حرم سراپرده‏ی آن (و مشعر درِ آن) است. پس هرگاه زائران آهنگ خانه‏ی خدا کنند، آنان را بر در نگاه دارد تا به آنان اجازه‏ی ورود دهد، سپس آن‏ها را بر درگاه دوم که همان «مزدلفه» است می‏ایستاند، و چون زاری بسیار آنان را می‏بیند، فرمان می‏دهد که قربانی خود را پیش‏کش کنند، چون قربانی کردند و خود را از آلودگی‏ها پیراستند، و از گناهانی که حجاب میان آنان و خداوند بود، پاک شدند، آنان را به زیارت با پاکیزگی کامل فرمان می‏دهد.» راوی گوید پرسیدم: «چرا روزه در ایام تشریق مکروه است؟» فرمود: «زیرا مردم زوار خداوند و در میهمانی اویند و سزاوار نیست مهمان هنگام دیدار میزبانش روزه‏دار باشد.» گفتم: «کسی که به پرده‏های کعبه درمی‏آویزد چه مقصودی دارد؟» فرمود:«مانند کسی است که در حق دیگری بدی کرده، پس به دامان او می‏آویزد و خود را تسلیم او می‏نماید (یعنی فروتنی و خاکساری می‏کند) به این امید که گناهش را ببخشد.»[9]

و نزدیک به همین مضمون از مولایمان علیA نیز نقل شده است.[10]

اما «هروله» در «وادی مُحسَّر» نیز همان گریز انسان‏ها از کاستی‏های خودشان است.

اما «رمی»؛ «جمرات» سه‏گانه همان نفوس سه‌گانه «امّاره»، «مسوّله» و «لوّامه» یعنی «فحشاء»، «منکر» و «بغی» است؛ سردسته‏ی بیهودگی‏ها، بدی‏ها و زشتی‏ها و نقطه‏ی مقابل «روح»، «عقل» و «نفس (مطمئنه)»، پس سنگ‏انداختن بر این سه، سرزنشی است برای آن‏ها به جهت کارهایی که انجام داده‏اند، بلکه خود همین کارها و باورهای ناپسند است که وارونه می‏شود و به سوی آن‏ها بازمی‏گردد، چه این رفتارها همچون سنگ سختی است که هیچ سودی ندارد، پس رهرو باید آن را به سوی سرچشمه‏اش پرتاب کند و بیندازد. تعداد این سنگ‏ها را هفتادودو عدد قرارداده‏اند به تعداد فرقه‏های دین اسلام، هرگاه دین خداوند یگانه دیده شد، هرچه جز اوست کنار افکنده می‏شود. شاید هم مراد از رمی و هروله و آداب دیگر اظهار بندگی و بردگی خداوند باشد، چنان‏که گفته‏اند: «با چنین اعمالی کمال بندگی نمایان می‏شود، برخلاف عبادات دیگر مانند زکات که احسانی است همه‏پسند و خرَدپذیر، و روزه که موجب شکستن شهوت ـ همان دشمن خداوند ـ می‏شود و با دست کشیدن از سرگرمی‏ها، فراغتی برای عبادت فراهم می‏آورد، یا مانند رکوع و سجود نماز که نوعی فروتنی در پیشگاه خداست و جان‏ها با بزرگداشت خداوند الفتی دیرینه دارد. اما عقل، به راز و رمز آدابی همچون رمی و هروله نمی‏رسد و هیچ عاملی موجب انجام این عبادات نمی‏شود مگر فرمان خداوند و اندیشه‏ی فرمانبرداری، و در این نوع عبادات عقل از تصرف، برکنار، و نفس و طبع از انسی که به انجام کار کمک می‏کند خالی است، چه هرکاری که عقل آن را دریابد و حکمت انجام آن را بشناسد، طبع آدمی به نوعی به انجام آن گرایش پیدا می‏کند و همین گرایش، کمک و انگیزه‏ی انجام کار می‏شود و درنتیجه کمال بندگی و فرمانبرداری کمتر به ظهور می‏رسد.»[11]

به نظر من مراد گوینده این است که مصلحت در برخی آداب شرعی آشکار، در برخی دیگر پنهان و در برخی نهان‏تر است به‏گونه‏ای که بیشتر خردها آن را در نمی‏یابند، وگرنه همه‏ی اوامر و نواهی خداوند حکیم دارای حکمت و مصلحت است و سخنان دانشمندان مانند «علل» فضل بن شاذان و دیگران سرشار از بیان این حکمت‏هاست، چگونه چنین نباشد حال آن‏که عقلی‏بودن حسن و قبح گواه راستین این مدّعاست و ما بدان خواهیم پرداخت. نیز مقصود گوینده قصد قربت محض و اخلاص ناب است، به این معنی که حج‏گزار هیچ هدفی جز خداوند نداشته و جز حضرت او هیچ پاداش و چیزی نخواهد، و انگیزه‏ی کارش تنها تقرب به او باشد، وگرنه اگر انگیزه‏ای نباشد، کاری صورت نمی‏گیرد و این فرمانبرداری از روی چه هدفی انجام خواهد پذیرفت و حتما عقل، او را به انجام کار برانگیخته، پس چگونه می‏تواند برکنار باشد؟!

اما مراد از «ذبح قربانی» جداکردن و کشتن فصل «حیوانیت» است از «انسانیت»؛ [فَاقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ][12] [إِنَّ اللهَ اشْتَرَى مِنَ الـمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الجَنَّةَ][13]:

گر بر سر کوی عشق ما کشته شوی

 

شکرانه بده که خون‌بهای تو منم[14]

این برخی از اسرار حج بود که به قول یکی از بزرگان، همان رهبانیت مباح در این امت است و همو آورده‏است: «هیچ راهی به سوی خدا نیست مگر آگاهانه کنارگذاشتن هرچه جز اوست ـ از خواسته‏های بدنی و خوشی‏های دنیایی ـ و آزادگی در تمام شرایط و بسنده کردن به ضروریات زندگی، و به همین جهت راهبان در روزگاران گذشته برای گریز از مردم و انس با حق، تنهایی گزیده و به سر کوه‏ها پناه می‏بردند و از هرکه جز او رومی‏گرداندند، و به همین سبب خدای با این سخن والای خود آنان را ستوده‏است: [ذَلِکَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّیسِینَ وَرُهْبَانًا وَأَنَّهُمْ لَا یَسْتَکْبِرُونَ][15] چون این روش فراموش شد و مردم به پیروی از آرزوها و برخورداری از دنیا و روگردانی از خدا پرداختند، خداوند پیامبرش محمدJ را برانگیخت تا راه آخرت را آباد و سنت پیامبران را نوسازی کند؛ پس چون پیروان ادیان دیگر از او درمورد رهبانیت آیینش پرسیدند، فرمود: «خداوند برای ما جهاد و تکبیر بر هر بلندی (یعنی حج) را جایگزین آن کرده است.»[16]»[17]



[1]- کلینی، الکافی، ج 4، ص 206 عن ابی‌عبداللّهA قال: «لمّا أمر ابراهیم و اسماعیل ببناء البیت و تمّ بناؤه قعد ابراهیم علی رکن ثمّ نادی هلمّ الحجّ هلمّ الحجّ فلوئ نادی هلمّوا الی الحج لم‏یحجّ الا من کان یومئذ انسیّا مخلوقا ولکنّه هلمّ الحجّ فلبّی الناس فی اصلاب الرجال لبّیک داعی اللّه‏ عزّوجلّ فمن لبّی عشرا یحجّ عشرا و من لبّی خمسا یحجّ خمسا و من لبّی أکثر من ذلک فبعدد ذلک و من لبّی واحدا حجّ واحدا و من لم یلبّ لم یحجّ»

[2]- شعراء / 212

[3]- عوالی اللآلی، ج 4، ص 35

[4]- آل عمران / 97

[5]- رعد / 28

[6]- فتح / 10: «کسانی که با تو بیعت می‏کنند جز این نیست که با خدا بیعت می‏کنند دست خدا بالای دستهای آن‏هاست پس هرکه پیمان‏شکنی کند تنها به زیان خود پیمان شکسته‏است و هرکه بر آن‏چه با خدا عهد بسته وفادار بماند، به زودی خداوند پاداشی بزرگ به او می‏بخشد.»

[7]- شیخ صدوق، علل الشرایع، ج2، ص 424

[8]- کلینی، الکافی، ج 4، ص 184

[9]- شیخ صدوق، علل الشرائع، ج 2، ص 443

[10]- نک؛ کلینی، الکافی، ج 4، ص 224

[11]- ابوحامد غزالی، احیائ علوم الدین، ج 3، ص 485

[12]- بقره / 54

[13]- توبه / 111: «براستی که خداوند از مؤمنان جان‏ها و مال‏هایشان را می‏خرد به این بها که بهشت از آن آنان باشد...»

[14]- از رباعیات دیوان اشعار شیخ‏الاسلام احمد جام است:

«با درد بساز چون دوای تو منم

 

در کس منگر که آشنای تو منم...»

 

[15]- مائده / 82: «... (آنان را نزدیک‏ترین مردم در دوستی با مؤمنان خواهی یافت) زیرا برخی از آنان دانشمندان و راهبان هستند و تکبر نیز نمی‏ورزند.»

[16]- ابوالقاسم طبرانی، المعجم الکبیر، ج 6، ص 62، حدیث 5519. این روایت در برخی از کتب تفسیری نیز از جمله تفسیر القرآن العظیم ابن کثیر آمده ج 4، ص 93 ذیل کلمه «السائحون» توبه / 112 با این‏تفاوت که به جای «سئل عن الرهبانیة المباحة فی دینه»، آمده‏است: «سئل عن الرهبانیة و السیاحة فی دینه»

[17]- ابوحامد غزالی، احیاء علوم الدین، ج 3، ص 484